مثال

اینجا مثالی هست از پروانه ای

که بر صخره ای سخت

می تواند

آسوده بخوابد

و تنها و بی یار

بر سنگی سرد، خندان زندگی کند

 

بسترم هر قدر سخت باشد

اهمیتی نمی دهم

مثل این پروانه ی کوچک شاد خواهم بود

پروانه ای که قلب خوشنودش می تواند از سنگ سخت گلی بسازد.

 

شعر از ویلیام هنری دیویس

ترجمه ی کامبیز منوچهریان

از کتاب شب نشینی با ماه

نشر نصیرا


اگر تنها دو بال کوچک داشتم

اگر تنها دو بال کوچک داشتم
به سوی تو پر می گشودم!
ولی اندیشه هایی این چنین بیهوده اند
وقتی هنوز اینجایم.

در رویاهایم اما به سوی تو پرواز می کنم
در خوابهایم با تو هستم همیشه
جهان به یک نفر تعلق دارد
و او از خواب بر می خیزد
پس من کجا هستم؟
همیشه تنها
تنها

ساموئل تیلور کالریج
ترجمه ی کامبیز منوچهریان

ابدیت

He who binds to himself a joy
Does the winged life destroy; 
But he who kisses the joy as it flies
Lives in eternity's sun rise. 

William Blake

 

شعر از ویلیام بلیک

ترجمه ی کامبیز منوچهریان

آنکس که شادی را به دنبالش کشاند

آن را به خود محدود سازد

او بالهای زندگی را

نابود سازد

اما کسی که بوسه زد بر روی شادی وقت پرواز

در وسعت بی انتهای بردمیدن های خورشید

همواره خواهد زیست

 

 

دوستان عزیزم سلام

پیش از هر چیز فرارسیدن بهار و آغاز سال 1394 را به شما عزیزان تبریک گفته و بهترین ها را در سال جدید برایتان آرزومندم.

می خواهم بعد از مدتها به این وبلاگ جان تازه ای بدهم و مشتاق نظر شما عزیزان هستم.

یک ترجمه خیلی قدیمی از خودم که کار ده سال پیش است را برایتان می گذارم و در پستهای آینده از ترجمه های جدیدم خواهم گذاشت.

 

سه ترجمه از یک شعر قدیمی انگلیسی که نام شاعرش مشخص نیست    :

 

 

 

The little plant

In the heart of a seed

Buried deep so deep

A dear little plant

Lay fast asleep

“Wake” said the sunshine.

“And creep to the light”

“Wake” said the voice

Of the raindrops  bright

The little plant heard

And it rose to see

What the wonderful

Outside world might be.

“An English Rhyme”

 

ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان

روایت اول :

میان خاک

پنهان

دانه ای یا نه

گیاهی در دل یک دانه پنهان بود

و او غافل ز بیرون

از دمیدن ها

زطغیان بود

خوابیده و تنها حامی اش الطاف یزدان بود

به او خورشید تابان گفت : ای دانه

نمان در داخل این کاخ ویرانه

بیا تا اوج

تا قصر بلند نور

و باران نیز گفتش :

ای نهال کوچک من، جان جانانم

بیا و خاک را بشکاف و کاری کن

به فتح آسمانها گام بردار و از این تاریکی زندان فراری کن

نمان در بند و زنجیر

چنین ساعات طولانی و تاریک و پر از اندوه و تکراری

نمان در پشت اندوه سیاه و تار دیواری

گیاه نوجوان بشنید و بالا رفت تا آن سوی رویاها

به دیدار سراسر سبز فرداها

به دیدار سراسر سبز فرداها

 

روایت دوم :

خوابیده بود مدفون

در دل یک دانه

کوچک نهال

خوابی بسیار عمیق

در اعماق خاک

برخیز

خورشید گفت

و به سمت نور بیا

قطره های باران گفتند

برخیز

شنید

کوچک نهال

و رفت تا ببیند

شگفتی های بیرون را

 

روایت سوم :

به زیر خاک پنهان دانه ای بود

رسید او را ز خوابیدن بسی سود

در اعماق زمین در بستر خاک

تو گویی دانه ای با سینه چاک

که خوابیده بسان طفل کوچک

بسان کودکی با عمر اندک

درون دانه خوابیده گیاهی

که خواهد رفت روزی سخت راهی

نمی دانست راه و چاه را او

ره طولانی و کوتاه را او

به او خورشید آمد گفت برخیز

بیا و می زنور اندر قدح ریز

پس از خورشید باران گفت : ای دوست

بکن همت، زخود بشکاف این پوست

برون آی و به دنیا کن سلامی

بکش شمشیری اکنون از نیامی

چو بشنید این، گیاه آن گاه برخاست

به سوی نور ره پیمود سر راست

برفت او تا ببیند دیدنی را

و هم خود بشنود بشنیدنی را

 

 

در چشمایش دارد ...

به نام خدا

سلام.

بعد از دو سال دوری آمدم که بگویم این وبلاگ، هنوز نفس می کشد...

این بار برایتان ترجمه شعری از آدونیس را به ارمغان آورده ام.

اما به روال همیشه ابتدا سرگذشت شاعر به نقل از ویکی پدیا :

علی احمد سعید إسبر معروف به آدونیس (زاده ۱۹۳۰ در روستای قصابین، سوریه) از شاعران معاصر عرب است. وی به علت فعالیت های سیاسی ماه‌های بسیاری را در حبس سپری کرد و سرانجام در سال ۱۹۶۵ به بیروت رفت. جایی که به عنوان دانشمند، روزنامه نگار و منتقد ادبی به فعالیت مشغول شد. او از سال ۱۹۸۶ به عنوان نویسنده آزاد در پاریس در تبعید زندگی می کند. 

جایزه ادبی گوته شهر فرانکفورت که ۵۰ هزار یورو ارزش دارد و هر سه سال یکبار اهدا می شود، در سال ۲۰۱۱ در تاریخ ۲۸ آگوست (۶ شهریور) همزمان با روز تولد یوهان ولفگانگ فون گوته شاعر و نویسنده بزرگ آلمان در کلیسای «پل» شهر فرانکفورت به «آدونیس» اهدا می شود. از برندگان پیشین این جایزه می توان بهمارسل رایش رانیسکی و پینا باوش اشاره کرد. از ادونیس در سال ۲۰۰۱ نیز با اهدای مدال گوته تقدیر شده بود.

شِعر[ویرایش]


  • قصائد أولی ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۸)
  • أوراق فی الریح ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۸)
  • أغانی مهیار الدمشقی ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۸)
  • کتاب التحولات والهجرة فی أقالیم النهار واللیل ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۸)
  • المسرح والمرایا ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۸)
  • وقت بین الرماد والورد ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۰)
  • هذا هو اسمی ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۰)
  • منارات ، (دار المدی، دمشق ، ۱۹۷۶)
  • مفرد بصیغة الجمع ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۸)
  • کتاب القصائد الخمس، دار العودة، بیروت، ۱۹۷۹)
  • کتاب الحصار ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۵)
  • شهوة تتقدّم فی خرائط المادة ، (دار توبقال للنشر، الدار البیضاء ، ۱۹۸۸)
  • احتفاءً بالأشیاء الغامضة الواضحة ، (دار الآداب، بیروت ، ۱۹۸۸)
  • أبجدیة ثانیة ، (دار توبقال للنشر، الدار البیضاء ، ۱۹۹۴)
  • مفردات شعر ، (دار المدی، دمشق ۱۹۹۶)
  • الکتاب I ، (دار الساقی، بیروت ، ۱۹۹۵)
  • الکتاب II ، (دار الساقی، بیروت ، ۱۹۹۸)
  • الکتاب III ، (دار الساقی، بیروت ، ۲۰۰۲)
  • فهرس لأعمال الریح ، (دار النهار، بیروت
  • أول الجسد آخر البحر ، (دار الساقی، بیروت ، ۲۰۰۳)
  • تنبّأ أیها الأعمی ، (دار الساقی، بیروت ، ۲۰۰۳)
  • تاریخ یتمزّق فی جسد امرأة، دار الساقی، بیروت ، ۲۰۰۷)
  • ورّاق یبیع کتب النجوم ، (دار الساقی، بیروت ، ۲۰۰۸)

و اما شعر "در چشمهایش دارد ..."

Adonis

TRANSLATED FROM THE ARABIC BY : KHALED MATTAWA

He carries in his eyes

a pearl; from the ends of days
and from the winds he takes
a spark; and from his hand,
from the islands of rain
a mountain, and creates dawn.
I know him—he carries in his eyes
the prophecy of the seas.
He named me history and the poem
that purifies a place.
I know him—he named me flood.


 

در چشمهایش دارد ...

شعر از : آدونیس

ترجمه به انگلیسی : KHALED MATTAWA

ترجمه به فارسی : کامبیز منوچهریان


در چشمهایش

دارد

مرواریدی

از انتهای روزهایش

و از بادها

بارقه ای برمی گیرد

و کوهی

از دستهایش

از جزایر باران

و می آفریند.

آن مرد را می شناسم

در چشمهایش

الهام دریاها نهفته است.

مرا تاریخ نامید

و شعری که می پالاید

 جایی را.

می شناسمش :

مرا سیل نامید.


برای مطالعه بیشتر در فهرست آثارش به :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AF%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3_(%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1)

مراجعه کنید.


 

پیری

 

یوهان ولفگانگ فون گوته (به آلمانی: Johann Wolfgang von Goethe) (زادهٔ ۲۸ اوت ۱۷۴۹ در فرانکفورت – درگذشتهٔ ۲۲ مارس ۱۸۳۲ در وایمار) شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسان‌شناس، فیلسوف و سیاست‌مدار آلمانی بود. او یکی از کلیدهای اصلی ادبیات آلمانی و جنبش وایمار کلاسیک و همچنین رمانتیسیسم به شمار می‌رود.

پدر گوته، یوهان کاسپار گوته (۱۷۱۰-۱۷۸۲) همراه با خانواده‌اش در یک خانه بزرگ در فرانکفورت زندگی می‌کرد، که آن زمان قسمتی از امپراتوری مقدس روم بود. مادر گوته نیز کاترینا الیزابت گوته (تِکستور سابق) از خانواده‌های سرشناس فرانکفورتی بود.

یوهان ولفگانگ در کنار پدرش و معلم خصوصی‌اش بسیاری از معلومات را، از جمله زبان‌های لاتین، یونانی، فرانسوی، انگلیسی و عبری فرا گرفت.

او بین سالهای ۱۷۶۵-۱۷۶۸ در لایپزیگ به تحصیل حقوق پرداخت و در آنجا به اشعار کریستین فورشتگوت گلرت علاقه پیدا کرد. پس از سال ۱۷۶۸، گوته به زادگاه‌اش بازگشت و مدتی نیز در دارمشتات بود.

 

گوته پس از اینکه تعدادی از آثار بزرگش را به پایان رساند، سال ۱۷۷۵ به وایمار رفت و در آن‌جا بین سال‌های ۱۷۷۶-۱۷۸۶ (یعنی حدود ۱۰ سال) وزیر حکومت شد. سپس او تا سال ۱۷۸۸ به ایتالیا رفت و در آنجا به تحصیل هنر و مجسمه‌سازی باستانی پرداخت. او خود را از جمله با کارهای میکل آنژ و رافائل مشغول کرد.

 

سال ۱۷۸۸، گوته به وایمار بازگشت و تقریباً باقی عمرش را در آن‌جا گذرانید، هرچند که زندگی او در آن‌جا با جنگ‌های ناپلئونی روبه‌رو شد. گوته در وایمار به تحصیل زبان‌های فارسی و عربی و همچنین قرآن پرداخت و شیفته اشعار حافظ شد.

پس از مرگ همسر گوته کریستیان سال ۱۸۱۶، خود او نیز پس از ۶ سال بر اثر عفونت ریوی در شهر وایمار درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. گفته می‌شود آخرین گفتهٔ شاعر پیش از مرگش، نور بیشتر (آلمانی: Mehr Licht) بود.

آثار

مهم‌ترین آثار گوته عبارت هستند از:

 

http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%88%D9%87%D8%A7%D9%86_%D9%88%D9%84%D9%81%DA%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF_%DA%AF%D9%88%D8%AA%D9%87

http://bashgah.net/fa/category/show/61402

 

Old Age

 

 

 

 

OLD age is courteous--no one more:
For time after time he knocks at the door,
But nobody says, "Walk in, sir, pray!"
Yet turns he not from the door away,
But lifts the latch, and enters with speed.
And then they cry "A cool one, indeed!"

Create Date

Thursday, January 01, 2004


Johann Wolfgang von Goethe

 

 

 

 پیری

شعری از یوهان ولفگانگ فون گوته

ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان

 

روایت اول :

پیری ز راه می رسد و می زند به در

اما درون خانه ندارد زکس خبر

در را کسی گشوده نسازد برای او

انگار نیست داخل آن خانه جای او

اما هنوز پشت در او ایستاده است

گرچه کسی به آمدنش دل نداده است

دیگر ادب نگاه ندارد در این زمان

او قفل را شکسته و بردارد از میان

خیلی سریع داخل آن خانه می شود

گویی که عضوخانه و کاشانه می شود

فریاد می کشند همه ساکنان آن:

خوب است و دلرباست سراسر نشان آن!!!

 

روایت دوم :

پیری دیگر صبور نمی ماند

وقتی برای مدتی به در می کوبد

ولی کسی نمی گوید : بفرمایید داخل، لطفا

و باز هم از در دور نمی شود

قفل را باز می کند

و با سرعت داخل می شود

و آنها فریاد می زنند : به راستی خوب است!!!

 

روایت سوم:

دگر صبری ندارد موسم پیری و می ماند

کنار خانه و می کوبد او پیوسته روی در

کسی اما برایش در نمی خواهد که بگشاید

و او از روی در پس قفل بردارد

و داخل می شود آنگه به سرعت او در آن خانه

و اهل خانه می بینند : او آید

و می گویند : بس خوب است!!!

 

 پ.ن : سایت لیچار آغاز به کار کرد. منتظر مطالب شما برای شماره بعد هستیم.

http://www.lichaar.com 

سایت ادبی لیچار

به نام خدا

فراخوان نشریه تخصصی شعر لیچار
این سایت قرار است با همکاری ما چند نفر فعالیت خود را آغاز کند

رحیم رسولی _ روجا چمنکار _ علیرضا بدیع _ فرشته پناهی _ علی جهانگیری _الیاس علوی _ مجید سعدآبادی _ منیره حسینی _ رضا مرتضوی _ فاطمه اختصاری _ علیرضا عباسی _ سمیرا نوروزی _ کامبیز منوچهریان _ ستاره حجتی _ مرتضا شاهین نیا _ سبحان گنجی _ الناز یوسفی _ سهیل نصرتی


منتظر آثار شما هستیم
سپید. غزل. رباعی. طرح. هایکو. نقد. مقاله. طنز.
کتاب. مصاحبه. دکلمه. ترانه. ترجمه. فلش فیکشن
(فایل ورد.به همراه عکس.مشخصات.آدرس وبلاگ)


lichaaar@gmail.com

ماه

سلام و درود بر همه دوستان عزیزم.

مدتی که از دنیای وبلاگ دور بودم با محبتهای شما عزیزان دلگرم می شدم و جان تازه ای می گرفتم و به دلگرمی همین محبتها و لطفها برگشته ام.

این بار با ترجمه شعری از ویلیام دیویس در خدمت شما هستم. از دوست و استاد عزیزم جناب آقای فرید تربتی سپاسگزارم که اصل شعرو نیز زندگینامه شاعر را در اختیار من قرار دادند.

 

 

ويليام هنري ديويس، مثل بيشتر شعرا سرگذشت جالبي دارد. از گدايي و دزدي و ولگردي تا دكتراي افتخاري از دانشگاه ويلز.

ديويس در سال 1871 در ويلز به دنيا آمد. در 2 سالگي پدر خود را از دست داد و مادرش كه ازدواج دوباره اي داشت، حضانت او را به پدر بزرگش واگذار كرد. در چهارده سالگي پدر بزرگ نيز از دنيا رفت و در پانزده سالگي مدرسه را ترك كرد و در يك كارگاه قاب... سازي مشغول به كار شد. در 1891 به آمريكا مهاجرت و تا 1899 در آنجا زندگي كرد. در طول اين مدت گاهي با كارهاي پاره وقت و گاهي با گدايي امرار معاش مي كرد.

 

در بازگشت به انگلستان او تصميم گرفت به كانادا مهاجرت كند. همراه يك دوست سعي كرد كه قاچاقي سوار يك قطار باري در حال حركت شود. پايش سر خورد و زير قطار رفت و در نتيجه يك پايش از زير زانو قطع شد. در بازگشت به بريتانيا در لندن اقامت گزيد و زندگي اندوهباري را  در يك زاغه محقر شروع كرد و در همانجا  اشعار خود را مي نوشت. پولي قرض كرد و كتاب خود را به چاپ رسانيد و سعي كرد كتابهايش را با مراجعه به در خانه ها به چاپ برساند. عدم موفقيت در فروش كتابهايش باعث شد همه ي آنها را آتش بزند.

 

بار ديگر در سال 1905 با هزينه شخصي به چاپ اشعارش اقدام كرد. براي اين كار مجبور شد شش ماه چون گدايان زندگي كند تا در نهايت بتواند از محل ارثيه خود وامي بگيرد. اين بار او آدرس اشخاص پولدار را  از كتابي كه مشخصات اشخاص مشهور در آن بود در مي آورد و كتاب را براي آنها پست مي كرد و از آنها مي خواست قيمت كتاب را براي او بفرستند. به اين ترتيب توانست تعداد 60 كتاب از 200 كتاب چاپ شده را به فروش برساند. يكي از اين كتابها به دست روزنامه نگار مشهوري به نام «آرتر ادكاك» كه در روزنامه «ديلي ميل» مي نوشت رسيد. او پول كتاب را براي ديويس فرستاد و از او  درخواست ملاقات كرد. او ديويس را كشف كرد. سال 1907 اولين نسخه تجاري كتاب شعر او به نام «نابود كننده روح» به چاپ رسيد. چاپهاي بعدي در سال 1908 و 1910 منتشر شدند.

 

در سال 1907 ديويس زندگينامه خود با عنوان « زندگينامه ي خود نوشته ي يك اَبَر گدا» را با مقدمه اي كه «جورج برنارد شاو» بر آن نوشت، منتشر كرد..

در سال 1923 با دختري به نام هلن ازدواج كرد و در سال 1926 دكتراي افتخاري خود را از دانشگاه ويلز دريافت كرد.

سبك شعرهاي او بسيار ساده و گاهي كودكانه و دنياي او شاد و زيبا بود. او با زبان انگليسي بسيار ساده و گاهي اشتباه، شعرهايش را مي نوشت، اما شعرهايش شفاف، روشن، انساني و نزديك به طبيعت بودند.

روانش شاد

 

 

The Moon                                                                                             

William Henry Davies  

 

 

 

Thy beauty haunts me heart and soul,
Oh, thou fair Moon, so close and bright;
Thy beauty makes me like the child
That cries aloud to own thy light:
The little child that lifts each arm
To press thee to her bosom warm.

Though there are birds that sing this  night
With thy white beams across their throats,
Let my deep silence speak for me
More than for them their sweetest notes:
Who worships thee till music fails,
Is greater than thy nightingales.

 

ماه

شعری از ویلیام هنری دیویس

ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان

 

 روایت اول:

زیبایی تو قلب مرا می کند اسیر

تو ماه دلربایی و نزدیک و روشنی

زیبایی تو کرده مرا همچو کودکی

با گریه گویمت که : تو مال خود منی

چون کودکی که بهر تو آغوش واکند

بر سینه اش فشار دهد کی رها کند؟

 

مشغول خواندند اگر چه پرندگان

امشب و زیر نور تو روشن گلویشان

بگذار تا سکوت من اینک برای من

شیرین تر از کلام تمامی زندگان

گوید به من پرستش آن ماه دلفروز

برتر بود از آن همه بلبل به ساز و سوز

 

 

روایت دوم :

می کند تسخیر قلبم را و جانم را

جلوه زیبایی تو ماه زیبایم

ای تو که بسیار نزدیکی و روشن

می بری من را به سمت کودکی هایم

می کنم گریه چو کودک

تا فقط مال خودم باشد

نور زیبای تو ای ماه قشنگ عالم آرایم

کودکی که مثل دختر بچه ای انگار

می گشاید دستهایش را 

تا در آغوشت کشد بر سینه گرمش فشارد باز

او تو را، ای ماه زیبایم

 

گرچه می خوانند در این شب، پرندگان خوش آواز

نور تو کرده گلوشان را کمی روشن

تو کمی بگذار تا اینک سکوت بس عمیق من برای من

سخن گوید

بیشتر از

 آنچه گویند از برای صاحبان خود

آن صداهای خوش و زیبا

گویدم :

آن کس تو را او می پرستد در میان نغمه های دلکش و زیبا

برتر است او از تمام بلبلان تو که می خوانند

با صداهای خوش و زیبا و بی همتا.

 

 

روایت سوم :

زیبایی تو قلب و جانم را تسخیر می کند

آه، تو ای ماه زیبا که نزدیکی و روشن

زیباییت من را مثل کودکی می سازد

که بلند گریه می کند تا نورت را ازآن خودش سازد

کودکی که دستهایش را باز می کند

تا تو را به گرمی به سینه اش فشار دهد

 

اگرچه پرندگانی هستند که در این شب می خوانند

در حالیکه پرتوهای سفید تو گلوهاشان را روشن کرده است

بگذار سکوت عمیق من برایم سخن گوید

بیش از آنچه نغمه های شیرینشان برای آنها می گوید

کسی که می پرستدت تا زمانی که موسیقی پایان گیرد

برتر از بلبلان توست.

 

توقف در جنگلها در یک عصر برفی

Stopping By Woods on a Snowy Evening

Whose woods these are I think I know.
His house is in the village though;
He will not see me stopping here
To watch his woods fill up with snow.

My little horse must think it queer
To stop without a farmhouse near
Between the woods and frozen lake
The darkest evening of the year.

He gives his harness bells a shake
To ask if there is some mistake.
The only other sound's the sweep
Of easy wind and downy flake.

The woods are lovely, dark and deep.
But I have promises to keep,
And miles to go before I sleep,
And miles to go before I sleep.

 

Robert Frost

ترجمه شعری از رابرت فراست در دو روایت

توقف در جنگلها در یک عصر برفی

 روایت اول :

گمان دارم که می دانم که ملک کیست این جنگل

کسی که منزلی دارد میان روستا

من را نخواهد دید کاینجا ایستادم من

و جنگلهای او را با نگاه خویش می جویم

که پر برف است.

برای اسب من، این اسب کوچک، بس عجیب آید

توقف در محلی که نباشد مزرعه یا کشتزار و جای آبادی

توقف بین جنگل ها و آن دریاچه یخ بسته در عصری

که تاریک است آن بیش از تمام عصرهای سال

و زنگی بر لگامش هست

تکانی می دهد اسبم به آن تا بلکه پرسد او

چه رخ داده است؟ آیا اشتباهی یا خطایی سر زده؟

یا مشکلی آیا؟

صدای دیگری غیر از صدای زنگ می آید :

صدای باد : جارو می کند او برفها را باز

و جنگل ها که جذاب و عمیق و تیره اند انگار

ولی من بسته ام پیمانی و باید

 که عهد خود نگه دارم

و قبل از خواب باید تا مسافتهای طولانی روم 

آری، قدمهایی که در پیش اند بردارم.

قدمهایی که در پیش اند بردارم.

 

 روایت دوم :

و بر این گمانم که می دانم

این جنگلها متعلق به کیستند

اگرچه خانه اش در روستاست

من را نخواهد دید

که به تماشای جنگلش ایستاده ام

که از برف لبریز شده

 

برای اسب کوچکم شاید

عجیب باشد

توقف در جایی که مزرعه ای نیست

بین جنگلها و این دریاچه یخ زده

در عصری که

تاریکترین عصر سال است

 

و اسبم به زنگی که در لگامش هست تکانی می دهد

تا بپرسد

که آیا اشتباهی پیش آمده؟

و تنها صدای دیگری که می آید

صدای جاروی باد است که

که آسان می کشد

بر پولکهای برف.

 

جنگل ها دوست داشتنی، تیره و عمیق اند.

ولی من قولی داده ام که باید به آن عمل کنم

و قبل از خواب فرسنگها طی کنم.

و قبل از خواب فرسنگها طی کنم.

ترکم کنی می میرم

ادبیات لهستان در ایران به مدد مترجمینی چون : چوکا چکاد، مرحوم شهرام شیدایی، مارک اسموژنسکی، علیرضا دولتشاهی و ایونا نویسکا غریب نمانده است.

در این پست قصد دارم به معرفی خانم نویسکا و آثارش و همچنین یک شاعر لهستانی به نام

خانم هالینا پوشویاتوسکا بپردازم.

ایوُنا نُویسکا (Ivonna Nowicka)، ایرانشناس و مترجم لهستانی، علاقه مند عرفان، دوستدار موسیقی سنتی و محلی ایران است.

 

او فارغ التحصیل رشته زبانشناسی کاربردی و ایرانشناسی دانشگاه ورشو در سطح فوق لیسانس است و در سالهای 75-1374 در مؤسسه دهخدا وابسته به دانشگاه تهران تحصیل کرده. بعد از آن تحصیلات دکترا را در دانشگاه ورشو شروع کرد که به دلیل عدم رضایتش از موضوع، ناتمام ماند. حدود بیست سال است که به طور پویا می کوشد فرهنگ ایران زمین را در لهستان بهتر معرفی کند و کار خود را به ساختن پل بین فرهنگها تشبیه می کند. تمرکز اصلی اش بر ترجمه ادبیات معاصر لهستان به فارسی و ادبیات ایران به لهستانی است و همچنان کتاب از آلمانی و انگلیسی به لهستانی بر می گرداند. سه چهار سال است که روی کارنامه کتبی بهرام بیضایی کار می کند و عقیده دارد که از کار بیضایی به اندازه کافی قدردانی نمی شود و اینکه ایشان بایستی نامزد جایزه نوبل ادبی شوند. در سال 2009 مقاله ای در مورد شخصیت زن در آثار این بزرگ به نام"هم میهنان شهرزاد" پیرامون نمایشنامه و فیلمنامه بهرام بیضایی به چاپ رساند. چند سال پیش با وبگاه دانشجویان ایرانشناسی دانشگاه ورشو همکاری داشت و برای این سایت متون زیادی آماده و تألیف کرد و مصاحبه با چند نفر هنرمند ایرانی مثل فریده لاشایی و یا محمد شیروانی انجام داد (اصل فارسی مصاحبه با شیروانی بعداً به نام »وقتی در سینما بن بستی وجود ندارد« در »ارمغان فرهنگی«، ش. 7 و 8، چاپ شد). در برنامه های رادیویی و تلویزیونی مختلف مربوط به ایران شرکت کرده است. گاهی شعر می گوید، گاهی نیز  ترانهو در کل  هنر را از سیاست برتر می داند.

مهمترین کار نُویسکا در زمینه معرفی ادبیات معاصر ایران، انتخاب و ترجمه 26 تا داستان کوتاه است که به نام »شام سرو و آتش« در سال 2002 در ورشو انتشار یافت. در این گلچین، داستانهای 7 نویسنده مرد مثل نادر ابراهیمی، شهریار مندنی پور (عنوان کتاب نام داستانی از اوست)، جواد مجابی، بیژن نجدی و... و 7 نویسنده زن مثل سیمین دانشور، محبوبه میرقدیری، زویا پیرزاد، منیرو روانی پور و... آمده است. علاوه بر این داستانهای صادق هدایت، محمد جمالزاده، محمد آسف سلطانزاده (نویسنده مهاجر افغان)، اولین نمایشنامه رضا قاسمی و اشعار چند شاعر معاصر زن را به مخاطبان لهستانی زبان معرفی کرده است.

 

در زمینه ادبیات کلاسیک فارسی به ندای ادبیات عرفانی دل سپرده است. روی "اسرار التوحید" و "مثنوی معنوی" کار کرده و می کند.

نتیجه این کوشش، گزینه دو زبانه 33  داستان مولوی تحت عنوان"سروش عالم غیب. داستانهای مثنوی" است (ورشو 2009). بخش لهستانی این کتاب با نُویسکا و بخش فارسی آن، یعنی بازنویسی به زبان فارسی، با دکتر محمد امید رکنی بود.

 نُویسکا "رسالت الطیر" احمد غزالی را هم که احتمالاً سرچشمه و الهام "منطق الطیر" عطار بود، برگردانده و به چاپ رسانده است.

 از آن طرف پل مجازی بین فرهنگها، ایوُنا نویسکا همراه با همکار مترجمش علیرضا دولتشاهی شعر معاصر لهستانی را به فارسی بر می گرداند که پیشینه همکاری این دو نفر به چندین سال قبل برمی گردد. آنها سه جلد دفتر شعر  انتشارات بال چاپ کرده اند که دو تای آنها، "ای زندگی، ترکم کنی می میرم" از فروغ لهستان، هالینا پوشویاتووسکا (1967-1935) و "غزل های کِریمه" از بزرگترین شاعر آن دیار آدام میسکیه ویچ یا میتسکیه ویچ (1855-1798) به تازگی وارد بازار کتاب شده اند.

 مجموعه اول ازاین سه دفتر، "عکسی از یازده سپتامبر" بود که در سالهای 1382 و 1383 عرضه شد و شامل اشعار برنده جایزه نوبل لهستان خانم ویسلاوا شیمبورسکا (متولد 1924) بود.

یک دفتر دیگر شعر لهستانی با برگردان این دو مترجم به ناشر سپرده شده است. به جز خطابه نوبل شیمبورسکا به نام "شاعر و جهان" ("نگاه نو" ش. 31)، می توان ترجمه های متعددی از شعرای لهستانی را به کوشش نُویسکا و دولتشاهی در مجلات مختلف ایران پیدا کرد، ازجمله در "پل فیروزه. ویژه لهستان" (ش. 13)، "جهان کتاب"(ش. 24)، "روزان" (ش. 22 و 30)، "زنان" (ش. 34)، "شوکا" (ش. 1 و 4)، "شوکران" (ش. 3 و 4)، "کلک" (ش. 132/12)، "گیلوا" (ضمیمه ش. 97) و "معیار" (ش. 20). نُویسکا در همکاری با صوفیا محمودی داستان کوتاهی از برنده جایزی نوبل دیگر لهستانی، هنریک شینکیه ویچ (1916-1848) به نام "یانکای آهنگدان" ترجمه کرد که این داستان در کتاب "قصه هایی از موسیقی" (نشر چشمه، 1375) انتشار یافت. گفتنی است که یک ترجمه دیگری از "یانکای آهنگدان" به فارسی وجود دارد که تحت عنوان "یانکوی موسیقیدان" در کتاب "چند داستان از نویسندگان کلاسیک لهستان" (ب. س.) آمده است. تشخیص هویت گرداورنده آن مجموعه مشکل است چون او خود را فقط ا. ع. معرفی کرده.

 از میان ترجمه های نُویسکا از زبان انگلیسی و آلمانی به زبان مادری اش، به کتابهای علمی مربوط به ایران بسنده می شود، مثلاً اثر نیکی کِدی و بخش ایران کتاب R. Ettinghausen، O. Grabar و M. Jenkins-Madina راجع به هنر و معماری قلمرو اسلام. نُویسکا نخستین کسی بود که کتابی از مهمترین معرفی کننده فکر عرفانی در اروپا، ادریس شاه (1996-1924)، به لهستانی برگرداند که" Tales of the  Dervishes" نام دارد و مثل سایر آثار مشابه شاه، مجموعه داستانهای عرفانی است که از ادبیات عرفانی کتبی و شفاهی ایران و افغانستان به اضافه ادبیات عربی جمع آوری شد. نُویسکا بعد از کتاب مذکور، دو  کتاب دیگر ادریس شاه را هم ترجمه کرد.

 در حال حاضر ایونا نویسکا چند  ترجمه دیگر از ادبیات لهستان به فارسی را در دست کار دارد که مصمم است با لطف خداوند آنها به اتمام برساند.

 هالینا پوشویاتووسکا :

هالینا پوشویاتوسکا (Halina Poświatowska، متولد هالینا میگا)، شاعر نامدار لهستانی، در سال 1935 م در شهر چستوهووا به دنیا آمد. در اثر شرایط سخت جنگ دوم جهانی، مرض قلبی درمان ناپذیری پیدا کرد و اکثر زندگی اش در بیمارستان و آسایشگاه گذشت.

 

در آسایشگاه هم بود که با عکاس جوانی به نام آدولف پوشویاتوسکی (Adolf Poświatowski) آشنا شدو در سال 1954 با او ازدواج کرد. بعد از 2 سال زندگی زناشویی، آدلف در اثر مرض قلبی درگذشت و هالینای 21 ساله بیوه شد. او دیگر ازدواج نکرد.

 

خود هالینا وضع قلبش بد بود و چندان امیدی برای ادامه حیاتش وجود نداشت. ولی امکانی فراهم شد تا او برای جراحی به آمرکای برود. عمل در سال 1958 صورت گرفت و موفق بود. هالینا می خواست تا حد امکان از آینده به دست آورده خویش اسفتاده کند. سعی کرد تا هر چه زودتر انگلیسی یاد بگیرد، برای ادامه تحصیل در اسمیس کولج (Smith College) در نورس هِمپتون (Northhampton) قبول شد و به مدت سه سال در آنجا درس  خواند. بعد از برگشت به لهستان، به دانشگاه یاگیلونیان شهر کراکو برگشت تا دکترای فلسفه بخواند و به عنوان دانشجوی دکترا تدریس هم می کرد.

 

بعد از پنج شش سال وضع قلب اش دو باره خیلی بد شد چون عمل در آمریکا به خاطر امکانات کم و تجارب کم آن زمان، آنچنان خوب انجام نشده بود. هالینا برای عمل به ورشو رفت. چند روز بعد از آن، 11 اکتبر سال 1967 م، در گذشت، در همان بیمارستانی که کژیشتوف کیشلووسکی نیز در آن به دنیای بقا پیوست.

 

هالینا اولین شعر خود را در 21 سالگی در مطبوعات به چاپ رساند. یک سال بعد، اولین مجموعه شعر او به نام "سرود بت پرستانه" بیرون آمدکه استقبال خوب شاعران و منتقدین لهستانی را در پی داشت. در طی حیات هالینا دو  دفتر شعر دیگر از او چاپ شد، "امروز" در سال 1963 و "چامه ای برای دستان" در سال 1966 به اضافه رمان کوتاه "داستانی برای دوستی" که حالت اتوبیوگرافی داشت و در سال 1967 به چاپ رسید. دو مجموعه شعر دیگر بعد از مرگ زودرس شاعر منتشر شد: "خاطره ای دیگر"در سال 1968 و "اشعار بازیافته". در سال 1997 مجموعه کل آثار هالینا انتشار یافت که شامل اشعار چاپ شده و چاپ نشده و قصه های کودکان و نمایشنامه ها و نامه هایش نیز بود. هالینا عضو انجمن نویسندگان و شاعران لهستان بود.

 

هالینا شعر سپید می سرود و قالب شکنی می کرد. شعرش به شکل آزاد است. او وزن هجایی به کار نمی برد، از حروف بزرگ (که طبق روش سنتی می بایست اول هر سطری بیآید) پرهیز می کرد و حتی نکته گذاری هم نمی کرد. به اکثر اشعار خود هیچ نام و عنوانی نداد. مثل فروغ، شاعری بود که راجع به زنانگی خود می گفت، زنی بود شجاع که سعی بر این داشت تا راجع به شور و آرزو و دلتنگی های خود به عنوان یک زن صحبت کند. موضوع اصلی شعرش، مرگ و عشق است. با وجود اینکه مرگ همچنان در آستانه زندگی اش در کمین بود، هالینا به افسردگی تن نمی داد و ذوق زندگی و انرژی مثبت همچنین در درون او می جوشید. این برداشت عاشقانه  از زندگی در شعرش انعکاس پیدا کرده است. علاقه او به تفکر فلسفی نیز در اشعارش قابل ملاحظه می باشد.

 

در سال 2007 م، چهل سال بعد از وفات شاعر، در خانه پدری اش "موزه هالینا پوشویاتووسکا" تأسیس شد که از ابتدا، مسئول آن، برادر کوچک هالینا، آقای زبیگ نیو میگا (Zbigniew Myga) بوده است. چند  جایزه شعر و نیز مسابقه دکلمه شعر برای نوجوانان به نام هالینا پوشویاتووسکا در لهستان وجود دارد. غیر از موزه، در شهر زادگاهش نیمکت هالینا وجود دارد که خودش بر آن نشسته است با گربه ای کنار پا.

   

»ای زندگی، ترکم کنی می میرم. گزینه اشعار« هالینا پوشویاتووسکا

 

"ای زندگی، ترکم کنی می میرم" گزینه اشعارشاعر نامدار لهستانی، بانو هالینا پوشویاتووسکا (Halina Poświatowska) است که در سالهای 1935-1967 – به گاهشماری میلادی درست همزمان با فروغ – می زیست. این مجموعه، شامل ۵۵ شعر می باشد و کتاب شماره 2 از کتب منتشر شده "شعر لهستانی"است و طبق روش این فهرست، پشت جلد روی صفحه عنوان اضافی، عنوان به زبان لهستانی آمده است که به شکل زیر می باشد:

"Życie, umrę jeśli odejdziesz. (Wybór wierszy)". 

 

کتابشناسی:

 

هالینا پوشویاتووسکا، "ای زندگی، ترکم کنی می میرم. گزینه اشعار"برگردان از لهستانی : علیرضا دولتشاهی و ایوُنا نُویسکا

تهران 1389، انتشارات بال

93، [3] ص.

شابک: 5-28-2574-964-978

تیراژ: 1650

 

شعری که عنوان از آن بر گرفته شد:

 

***

فریاد می زنم

هرگاه که می خواهم زنده باشم

آنگاه که زندگی ترک می گویدم

به آن می چسبم

می گویم زندگی

زود است رفتن

 

دست گرمش در دستم

لبم کنار گوشش

نجوا می کنم

 

ای زندگی

- زندگی گویی معشوقی ست

که می رود –

 

از گردنش می آویزم

 فریاد می زنم

ترکم کنی می میرم

(ای زندگی...، ص. 46)

 

نمونه نثر شاعرانه (شعر مورد علاقه ای. نویسکا):

 

"و این پروانه که عادت داشت بر پای چپم بنشیند گاهی که من خسته بر کوره راه جنگل کنار دریاچه یله می دادم چه خواهد کرد. برای جنگل نگران نیستم و نه برای آب که همیشه زنده، روان و مواج ماهی و سوسک در آن زندگی می کنند و گاه گاه نسیم، دوان دوان از آن می گریزد. اما پروانه تک و تنها پروانه ای که دیگر هیچ کَس اش نمی گوید: چه محشری تو. در مخمل بالت خورشید کوچک چشم آبی را بستی بی این خورشید این قسمت جنگل بر همین کوره راه تاریک می بود. درست همان جایی که دست وُ پا وُ لبخند من است. لبخندم، آره مطمئنم، خاموش می شد اگر نبودی و می ترسم دلشوره دارم نکند دوستی ما آن قدر صمیمی باشد که تو هم نتوانی بی لبخند من بمانی." (ای زندگی...، ص. 58)